کبوتر با کبوتر باز با باز
کند همجنس با همجنس پرواز

دو عکس از

همايش بين‌المللي غدير محور وحدت امت اسلامي

« صمد جاودانه شد »

صمد این روشنفکرزحمتکش آذربایجانی سری پر شور ودلی بی تاب داشت. آثار بجا مانده از او این را حکایت می کنند. انسانی صادق که به فقط به مرحله معینی از شناخت طبقاتی رسیده و خواهان دگرگونی و تحول به نفع اکثریت زحمتکش جامعه بود، اویک برابری طلب بود. صمد رنج زیستن را در آذربایجان به عمد عقب نگاه داشته شده زمان دو پهلوی چشیده بود. معلم روستا های دور افتاده و به دور از هر گونه امکانات. با کودکانی زیسته بود که آن ها طعم گرسنگی را با زبان بی زبانی به معلم خود عنوان کرده بودند و صمد نیز همه نابرابری ها را نه فقط در روستاهای دور افتاده آذریایجان بلکه در شهر های آن نیز به چشم دیده بود. شناخت فقط بخشی از «پروسه شناخت طبقاتی» به او این امکان را فراهم نمی کرد تا شعور طبقاتی اش بر شور طبقاتی اش غلبه کند و بدیهی است که این معلول دیکتاتوری و سانسور حاکم برجامعه آریامهر زده بود، وگرنه صمد انسانی نبود که اهل تحقیق و بررسی نباشد.همانگونه که عنوان شد عدم طی کامل مسیر شناخت «مبارزه طبقاتی» شور بیش از حد انقلابی او را وا می داشت تا [آرزوی داشتن مسلسل پشت ویترین مغازه]را داشته باشد. «دلم مي خواست مسلسل پشت شيشه مال من باشد.»(24ساعت در خواب و بیداری)। این انسان صادق اگرجوانمرگ نمی شد، می توان باور داشت که به احتمالی پروسه «شناخت کامل طبقاتی» را در ذهن خود به اتمام می رساند و به سیل مبارزین هم قدم با توده ها می پیوست. هر چند که متاسفانه تعداد قابل توجهی از اطرافیانش نیز که عمری دراز طی کردند، آنگونه که باید به لذت مبارزه به همراه توده ها پی نبردند واگر هم به زبان مدعی شدند که شعور طبقاتی شان دیگر برشور طبقاتی شان غلبه کرده، در عمل مردد وغیر مصمم و حتی گاهی به اشتباه طی مسیر کردند. صمد در ۱۳۱۸ در محلهٔ چرنداب شهر تبریز به دنیا آمد. پدرش زهتاب بود. پس از تحصیلات ابتدایی و دبیرستان در مهر ۱۳۳۴ به دانشسرای مقدماتی پسران تبریز رفت که در خرداد ۱۳۳۶ از آنجا فارغ‌التحصیل شد. از مهر همان سال آموزگار شد و تا پایان عمر در روستاهای آذرشهر، ممقان، قدجهان، گوگان، و آخیرجان در استان آذربایجان شرقی ایران تدریس کرد. در مهر ۱۳۳۷ برای ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی به دورهٔ شبانهٔ دانشکدهٔ ادبیات تبریز رفت و هم‌زمان با آموزگاری تحصیلش را تا خرداد ۱۳۴۱ و دریافت گواهی‌نامهٔ پایان تحصیلات ادامه داد. بهرنگی در ۱۳۳۹ اولین داستان منتشر شده‌اش به نام عادت را نوشت. که با تلخون در ۱۳۴۰، بی‌نام در ۱۳۴۲، و داستان‌های دیگر ادامه یافت. او ترجمه‌هایی نیز از انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی و از فارسی به ترکی آذربایجانی (از جمله ترجمهٔ شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج) انجام داد. تحقیقاتی نیز در جمع‌آوری فولکلور آذربایجان و نیز در مسائل تربیتی از او منتشر شده‌است. کیوان باژن در کتاب صمد بهرنگی تلاش کرده‌است شرایط اجتماعی دوران زندگی بهرنگی را از خلال مصاحبه‌هایی تصویر کند. بهرنگی در شهریور ۱۳۴۷ در رود ارس و در ساحل روستای شام‌گوالیک غرق شد و جسدش را چند روز بعد در ۱۲ شهریور در نزدیکی پاسگاه کلاله در چند کیلومتری محل غرق شدنش از آب گرفتند. جنازهٔ او در گورستان امامیهٔ تبریز دفن شده‌است. تنها کسی که معلوم شده‌است در زمان مرگ یا نزدیک به آن زمان، همراه بهرنگی بوده‌است شخصی به نام حمزه فراهتی است که بهرنگی همراه او به سفری که از آن باز نگشت رفته بود. اسد بهرنگی، که گفته‌است فراهتی را دو ماه بعد در خانهٔ بهروز دولت‌آبادی دیده‌است، از قول او گفته‌است (باژن، ص ۱۱۴): «من این طرف بودم و صمد آن طرف‌تر. یک دفعه دیدم کمک می‌خواهد. هر چه کردم نتوانستم کاری بکنم.» نظریات متعدد و مختلفی دربارهٔ مرگ بهرنگی وجود دارد. از روزهای اول پس از مرگ او، در علل مرگ او هم در رسانه‌ها و هم به شکل شایعه بحث‌هایی وجود داشته‌است. یک نظریه این است که وی به دستورِ یا به دستِ عوامل دولت پادشاهی پهلوی کشته شده‌است. نظریهٔ دیگر این است که وی به علت بلد نبودن شنا در ارس غرق شده‌است. اسد بهرنگی گفته‌است (باژن، ص ۱۱۲): «جسد [...] صورت و بدنش سالم بود. [...] دو سه تا جای زخم، طرف ران و ساقش بود، چیزی شبیه فرورفتگی. [...] رئیس پاسگاه در صورت‌جلسه‌اش، به جای زخم‌ها اشاره کرد. بعدها البته توی پاسگاه دیگری، این صورت‌جلسه عوض شد». برادر صمد بهرنگی (اسد بهرنگی) در این باره می گویذ:همه مي دانند كه ويژه نامه آرش چند ماهي پس از مرگ صمد بهرنگي منتشر شد و آن موقع هم دوستان نزديك صمد بر مرگ او مشكوك بودند. با اطلاعاتي كه از جريانات تابستان 47 داشتند كشته شدن صمد را وسيله عمله هاي رژيم كه شايد ساواك هم مستقيما در آن دست نداشته باشد دور از انتظار نمي دانستند. (برادرم صمد بهرنگي ؛ -نشر بهرنگي -تبريز. ..صفحه )۲۳۱ اسد بهرنگی در قسمت دیگری از این کتاب می گوید: در زماني كه ما در كنار ارس دنبال صمد مي گشتيم و صمد راداد مي زديم مامورين ساواك به حانه صمد آمده و همه چيز را به هم ريخته بودند। ميز تحرير مخصوص او را شكسته بودند و نامه ها و يادداشت هايش را زير و رو كرده بودند। و اهل خانه را مورد باز جويي قرار داده بودند।و چند كتاب و يادداشت هم برداشته و برده بودند و خوشبختانه كتابخانه اصليصمد را كه در ان طرف حياط بود نديده بودند।برادرم صمد بهرنگي نوشته اسد بهرنگی।

  • آثار: برخی آثار صمد بهرنگی با نام مستعار چاپ شده‌است. از جملهٔ نامهای مستعار وی می‌توان به «ص. قارانقوش»، «چنگیز مرآتی»، «صاد»، «داریوش نواب‌مراغی»، «بهرنگ»، «بابک بهرامی»، «ص. آدام»، و «آدی باتمیش» اشاره کرد.

  • قصه ها:

بی‌نام - ۱۳۴۴

اولدوز و کلاغها - پاییز ۱۳۴۵

اولدوز و عروسک سخنگو - پاییز ۱۳۴۶

کچل کفتر باز - آذر ۱۳۴۶

پسرک لبو فروش - آذر ۱۳۴۶

افسانه محبت - زمستان۱۳۴۶

ماهی سیاه کوچولو - تهران ، مرداد ۱۳۴۷

پیرزن و جوجه طلایی‌اش - ۱۳۴۷

یک هلو هزار هلو - بهار ۱۳۴۸

۲۴ ساعت در خواب و بیداری - بهار ۱۳۴۸

کوراوغلو وکچل حمزه - بهار ۱۳۴۸

تلخون و چند قصه دیگر - ۱۳۴۲

کلاغها ، عروسکها و آدمها

  • کتاب و مقاله

کند و کاو در مسائل تربیتی ایران - تابستان ۱۳۴۴

الفبای فارسی برای کودکان آذربایجان

مجموعه مقاله‌ها - تیر ۱۳۴۸

  • فولکلور وشعر

افسانه‌های آذربایجان(ترجمه فارسی) - جلد۱- اردیبهشت ۱۳۴۴

افسانه‌های آذربایجان(ترجمه فارسی) - جلد۲- تهران،اردیبهشت ۱۳۴۷

تاپما جالار ، قوشما جالار(مثلها و چیستانها) - بهار ۱۳۴۵

پاره پاره (مجموعه شعر از چند شاعر) - تیر ۱۳۴۲

  • مجموعه مقاله‌ها'

انشا و نامه نگاری برای کلاسهای ۲و۳ دبستان

آذربایجان در جنبش مشروطه

  • ترجمه‌ها

ما الاغها! - (عزیز نسین) - پاییز ۱۳۴۴

دفتر اشعار معاصر از چند شاعر فارسی زبان

خرابکار(قصه‌هایی از چند نویسنده ترک زبان) - تیر ۱۳۴۸

کلاغ سیاهه - مامین سیبیریاک (و چند قصه دیگر برای کودکان) خرداد ۱۳۴۸

http://www.jonge-khabar.com/samad/index.htm

قصه ها و داستانهای صمد بهرنگی در لینک بالا در دسترس است.

باتشکر از وبلاگ«جنگ خبر»

محل کار، محل خشونت و مرگ بالا رفتن شمار خودکشي و سرطان ناشي از کار

نوشته: آنی تبود ـ مونی

بيکاري به مثابه معضل اصلي اجتماعي، ديگر صدمات جاني ناشي از کار را در سايه قرار مي دهد. از کارگر گرفته تا کارمند عالي رتبه، امروزه همه در معرض خطر مي باشند. بالارفتن وظايف محول شده، فشار ناشي از زمان بندي کار، شکننده شدن امتيازات صنفي، تکه تکه شدن اکيپ هاي کاري باعث افت شرايط زندگي در محل کار گرديده است. تا کنون هرگز شمار حقوق بگيراني که با مواد سرطان زا در ارتباطند چنين بالا نبوده است. برخي افراد که در مقابل خواست هاي کارفرما و الزام به ارائه نتيجه خود را ضعيف احساس مي کنند ، دست به خودکشي مي زنند.«مجازات کسي که شرايط را براي خودکشي يک فرد فراهم کند، هنگامي که فرد مزبور دست به خودکشي زند، خواه موفق شود و خواه به نتيجه نرسد، سه سال حبس تاديبي و پرداخت جريمه چهل و پنج هزار يورو يي مي باشد » (قانون جزايي فرانسه بند١٣ ـ ٢٢٣). فرانسه به طرز غم انگيزي از سردمداران کشور هايي است که با بالارفتن پيوسته شمار خودکشي از سال ١٩٧٥ ، به ويژه در ميان مردان شاغل، مواجه اند. در سال ٢٠٠٠، تعداد خود کشي ها به يازده هزار مورد در سال رسيد ، کريستيان بودلو و روژه استابله کارشناسان جامعه شناسي مي گويند : «همواره و همه جا تضادي وخيم بين درخواست هاي زندگي اجتماعي و سرنوشت فردي وجود دارد. داده هاي به روزي که انستيتوي ملي بهداشت و تحقيقات پزشکي فرانسه منتشر کرده است، شمار مرگ و مير ناشي از خودکشي به دوازده هزار در سال رسيده است. چه بخشي از اين خودکشي ها ناشي از فعاليت شغلي است ؟ هيچ آماري پاسخ به اين سوآل را ارائه نمي دهد. خودکشي در محل کار، همچون هر نوع ديگري از خشونت عليه شخص خويش معمايي است که حل کردن آن دشوار مي باشد. ابتدا يا دآور شويم که اين پديده تازه نيست. تنها در سال ١٩٩٥، سنديکاي ث . ژ.ت (کنفدراسيون سراسري کار) در مرکز هسته اي شهر شينن از بروز هشت خودکشي در ميان حقوق بگيران شرکت هاي مناقصه کاري که براي مرکز کار مي کردند خبر داد... اما در آن زمان اين خبر براي رسانه ها جالب نبود. ( شکل سازمان دهي کار در شرايط لزوم امنيت در مقابل راديواکتيويته با شمار بالاي خودکشي بدون ارتباط نيست. مديريت مرکز هسته اي، حدود فردي قرار گرفتن در معرض راديواکتيويته مجاز از طرف قانون را رعايت مي کند، اما نه با کم کردن ميزان راديواکتيويته ، بلکه با تعويض مرتب کارکناني که در پست هاي تحت معرض آن کار مي کنند. اغلب اين کارکنان، کارمندان شرکت هاي مناقصه اي و يا داراي کار موقت اند. اين شيوه سازماندهي را « اداره جيره اي کار» مي نامند. کاربرد اين شيوه تبعيضانه، کارگران موقتي را که به اندازه «جيره» مقرر در معرض راديواکتيويته بوده اند، از کار بيکار کرده ورود آن ها به مرکز را ممنوع مي دارد. سلامت ، يا اشتغال، بايد يکي را انتخاب کرد ... براي اين کارگران موقت مراکز هسته اي، تضاد بين کار و سلامت، غير قابل حل است و آن ها بايد به تنهايي بار آن را بر دوش کشند، مديران با رعايت اکيد موازين ايمني و حدود قرار گرفتن در معرض اشعه، چهره موجه خويش را حفظ مي کنند. بايد اضافه کرد که بيست و پنج تا سي هزار کارگر که مستقيما حقوق بگير مرکز نمي باشند، براي چرخاندن آن در «منطقه تحت حفاظ» (داراي خطر راديواکتيويته) به کار مشغولند (يعني پنجاه در صد کل کارکنان تحت نظر) اين کارگران در معرض هشتاد درصد از ميزان جمعي جايز راديواکتيويته در کل صنايع هسته اي فرانسه مي باشند. البته رسانه ها کاملا آن ها را به فراموشي مي سپارند. اما هنگامي که با چند ماه فاصله، هشت تکنيسين و کادر با تجربه دو کارخانه از برجسته ترين کارخانجات سرمايه داري نوين ـ مرکز فني رنو در گيانکور و مرکز هسته اي الکتريسيته فرانسه در شينن ـ در محل کار خود و يا با ذکر مشخص علت مربوط به کار، دست به خودکشي زدند ، نگراني واقعي اي از وراي ديوار هاي کارخانه به چشم خورد. چهار خودکشي ديگر در ماه مه در بين کاکنان پ س آ ، پژو ـ سيتروئن در شهر مولوز به نگراني ها اوج بخشيد. در ماه اکتبر سال ٢٠٠٦، يک روز صبح در مرکز فني رنو که داراي دوازده هزار کارمند است و مدل هاي جديد رنو را طرح ريزي مي کند، در قلب ساختمان اصلي که به آن لانه زنبور مي گويند، يک مهندس خود را از طبقه پنجم به پايئن انداخت. خانواده اش که بسيار مصمم بودند توانستند خودکشي وي را به مثابه حادثه کاري باز شناسانند و از کارفرما به جرم ارتکاب به تخلفي غير قابل گذشت شکايت کرده اند. دو خودکشي ديگر در دسامبر ٢٠٠٦ و سپس فوريه ٢٠٠٧ سنديکاليست ها را وا داشت تا مشکل شرايط کار کارمندان اين گروه صنعتي بزرگ را در ملا عام بيان کنند. تبديل کردن اجبار عادي به انجام کار ، به اجبار براي دست يافتن به نتيجه («قرار داد ٢٠٠٩») تضادي غير قابل حل بوجود آورده است. اين اجبار جديد را آقاي کارلوس گوسن ، مدير عامل رنو ، مقرر کرده است چرا که خود متعهد شده است تا سود سهام را دو برابر و نيم نمايد. چگونه مي توان اين هدف مالي را به هدفي توليدي تبديل کرد؟ بسيار ساده است! کافي است اهداف توليدي را اعلام کنيم : رشد فروش به ميزان هشتصد هزار ماشين بين سال هاي ٢٠٠٥ و ٢٠٠٩ و توليد بيست و شش مدل جديد ماشين در عرض سه سال. به اين ترتيب هر يک از کارکنان شخصا متعهد مي شود. هر کارمندي که از امضاء صورت جلسه مصاحبه اش با مسئول بالاتر ، که طي آن هدف هاي فردي اش تعريف شده است ، سر باز زند، نامه سفارشي اي دريافت مي کند که اين اهداف را به او رسما ابلاغ مي دارد. ارزيابي پيوسته و فردي کارکنان، آن ها را در فشار دائمي قرار مي دهد و اجازه نمي دهد تا تضاد هاي فني، موقتي، فردي و يا جمعي چنين چالشي را به بحث گذارند. در مرکز هسته اي شينن ، علاوه بر اجبار به ارائه نتيجه ، اين تضاد ا بعادي با ماهيتي ديگر هم بر خود مي گيرد که عبارت است از : از طرفي حفظ امنيت مرکز هسته اي همراه با تضمين عملکردي با کيفيت بالا ، و شرايط کار با امکاناتي بيش از پيش کم از طرف ديگر . دو مورد از خودکشي ها از طرف مسئولين عالي رتبه بود که يکي در حفظ مرکز و ديگري در راهبرد آن داراي مسئوليت بالا بود. پس از حادثه چرنوبيل در سال ١٩٨٦ نيز يکي از برجسته ترين کارشناسان امنيت هسته اي در اتحاد شوروي سابق، دست به خودکشي زد. والري لوگاسف در هنگام خودکشي «وصيتنامه» انتقادي اي بر جاي گذاشت که به کمبود ها در زمينه امنيت در مجموعه صنايع هسته اي اشاره داشت (٣). او بويژه بر سه نکته تاکيد کرد : زير پاگذاشتن قواعد امنيتي حفاظت به نام «بهره وري کار»، کمبود روحيه انتقادي مهندسين در مقابل اشکالات مکرر در عملکرد مرکزو عدم آمادگي کارکنان و مسئولين (هسته اي و غير نظامي) براي شرايط اضطراري و وخيم. تمام موارد خودکشي که در بالا ذکر شد، بر اساس قانون تامين اجتماعي (بند ال ١ ـ ٤١١) ، به عنوان حادثه کاري شناخته مي شوند، يعني « در محل کار و در رابطه با آن» اتفاق افتاده اند. همه مشکلات غير قابل حلي که اين حقوق بگيران با آن ها مواجه شده اند، ناشي از تصميمات مربوط به سازماندهي اي بوده است که مديران عالي رتبه اين کارخانجات اتخاذ کرده اند. مديران تعمدا حل تضاد ها را به عهده کارکناني مي گذارند که براي مقابله با آن ها قدرت تصميم گيري ندارند. بند١٣ ـ ٢٢٣ قانون جزايي فرانسه در اين جا کاملا صدق مي کندو مي بايست به محاکمه مسئولين خودکشي ها منجر شود. اگراين مديران تاکيد دارند که در بالاگرفتن موج خودکشي ها عامل کار هيچ نقشي ندارد، آيا ملزم نيستند براي اثبات اين ادعاي خود مدارک موجهي به قوه قضايي ارائه دهند؟ به خطر انداختن سلامتي افراد در محل کار در مجموع ناچيز شمرده مي شود. کار در فرانسه، کارکنان را مي کشد و مجروح و بيمار مي کند، روزانه دو مورد مرگ به علت حادثه کاري و هشت مورد مرگ به دليل اينکه در معرض ماده «اميانت» قرار گرفته اند رخ مي دهد. هر روز دو و نيم ميليون حقوق بگير، با مواد سرطان زا در محل کار خود در تماس اند، ميليون ها زن و مردي که پيوسته به مرز آن چه يک انسان مي تواند از لحاظ روحي و جسمي تحمل کند رانده مي شوند . بررسي هاي اخير در رابطه با شرايط کار نشان مي دهد که خطرات «شناخته شده» همچنان پابر جاست ، اجبار هاي زماني و سلسله مراتبي به حد بالايي رسيده اند و امکانات حقوق بگيران براي مقابله با اين فشار ها کاهش يافته اند پس از سي سال ثبات، موارد بيماري بازشناخته شده به مثابه ناشي ازکار که به همين عنوان غرامت دريافت مي کنند از چهار هزار مورد به طور متوسط در سال هاي ١٩٨٠ به چهل هزار مورد در سال ٢٠٠٥ افزايش يافته است. ٩٠ در صد اين افزايش به دليل بيماري هاي مربوط به مفاصل ـ آنچه در ديگر کشور ها به آن «بيماري هاي ناشي از حرکت هاي تکراري تحت مضيقه اجبار زماني » مي نامند ـ و يا در ارتباط با ماده « اميانت» مي باشد. رسما پذيرفته شده است که اين ارقام تنها شمه اي از حقيقت را به نمايش مي گذارند. از سال ١٩٩٧، کميسيون ويژه اي سالانه وجه معيني از طرف صندوق حوادث و سوانح کار به سازمان بيمه هاي اجتماعي ارائه مي دهد تا هزينه هايي را که اين سازمان بدون آن که مسئوليتي داشته باشد، بايد بپردازد را جبران کند تا مشکلات ناشي از کار ، که اعلام رسمي نشده و به اين عنوان نيز غرامتي دريافت نکرده اند را حل نمايد. تعداد سالانه بيماران نوين مبتلا به سرطان از صدو پنجاه هزار در سال ١٩٨٠ به دويست و هشتاد هزار در سال ٢٠٠٠ رسيده است. فرانسه، در ميان کشور هاي اروپايي داراي رکورد نابرابري مردان در ابتلا به اين بيماري قبل از سن ٦٥ سالگي است : يک کارگر در بين ٤٥ تا ٥٤ سالگي، نسبت به يک کارمند عالي رتبه، چهار بار بيشتر در معرض خطر مرگ از سرطان است. با اين حال آقاي ريچارد دل، يکي از اپيدميولوژيست هايي که داراي شهرت جهاني است، به همراه شماري از دانشمندان ديگر از گوشه وکنار جهان موفق شدند تا صاحبان صنايع توليد کننده و يا بکار گيرنده ماده «اميانت»، مواد شيميايي و هسته اي را از مظان اتهام نجات دهند و تاييد کنند که تنها دلايل بروز سرطان عبارتند از : سيگار، الکل و برخي رفتار هاي تغذيه اي (٨). تخمين تصادفي و مورد انتقادي که آقاي دل در سال ١٩٨١ به انتشار رسانده و به موجب آن سرطان هاي ناشي از کار تنها چهار دهم درصد کل موارد سرطان را تشکيل مي دهند ، امروز در بين کارشناسان و پزشکان به عنوان مرجع قرار گرفته است. در فرانسه، در سال ٢٠٠٥، هزار و هفتصد و نود و پنج مورد بيماري و سي صد و بيست و پنج مورد فوت به عنوان سرطان ناشي از کار شناخته شده اند که هشتاد و پنج درصد آن ها در ارتباط با ماده «اميانت» بوده است (. رقمي که بنا به محاسبات انستيتوي بسيار جدي «آماده باش بهداشتي فرانسه» کمتر از يک در صد کل موارد سرطان مي باشد. مشخصه ويژه اين بيماري به قسمي است که مي توان تفسير هاي گوناگوني در باره علت بروز آن ارائه داد. اولا سرطان از سامانه ساده اي که هرکدام از ما در سر داريم ، يعني : يک علت و يک معلول تبعيت نمي کند. بلکه روندي است که طي آن، «ملاقات هاي» بين بدن انسان و انواع مواد سرطان زا که در محل کار يا محيط زندگي او قرار دارند، در تاريخچه شخصي بهداشت فرد در دوران هاي گوناگون زندگي اش به طور متفاوت وجود دارند. معمولا ده ها سال مي گذرد تا بيماري خود را نشان دهد. در ميان افرادي که در تماس با مواد سرطان زا قرار مي گيرند، برخي مبتلا به بيماري مي شوند و برخي ديگر نمي شوند. هرگز نمي توان از بروز بد ترين مورد مطمئن بود. و درست بر اساس همين مشخصه غير قابل پيش بيني بودن اين بليط بخت آزمايي شوم است، که صاحبان صنايع استفاده مي کنند تا هر چه بيشتر به نفي يا ناچيز شمردن نقش مسلم خطر هاي ناشي از کار ادامه دهند. مقررات سازمان تامين اجتماعي (بند ال ٤٦١ ـ ١ و ٢) مشخص مي کند که فرد مبتلا به يکي از بيماري هايي که در «جدول بيماري هاي ناشي از کار» ذکر شده است، احتياج به ارائه مدرک دال بر ارتباط بيماري اش با کار ندارد . در رابطه با سرطان ، تنها بيست ماده سرطان زا در جدول آمده اند و اشاره اي به تماس با مواد گوناگون نشده است. با اين حال از سال ١٩٩٣، سيستمي تکميلي، اجازه مي دهد تا برخي از بيماري هايي که در جدول نيستند ، به اين شرط که پزشک بتواند «ارتباط مستقيم آن ها با کار » را به اثبات برساند، را نيز به عنوان بيماري ناشي از کار باز شناسند. بالاخره از سال ٢٠٠٢، بيماراني که مبتلا به سرطان ناشي از اميانت مي باشند، حق دارند غرامتي تکميلي از صندوق پرداخت غرامت به قربانيان اميانت، که در سال ٢٠٠٢ در چارچوب قانون تامين مالي بيمه هاي اجتماعي بوجود آمد، دريافت کنند. نتايج بدست آمده از برنامه اي تحقيقاتي که از پنج سال پيش در منطقه سن سنت دوني در رابطه با سرطان هاي مربوط به کار، انجام مي شود، تفاسير رايج در مورد عوامل مسئول در پيش آمد سرطان را زير سوال مي برند، اين نتايج همچنين موازين تعيين کننده ارتباط بيماري با کار را بررسي مجدد مي کنند . بازبيني سابقه شغلي ٦٥٠ بيمار نشان داده است که ٨٠ درصد آن ها در محيط کار خود با مواد گوناگون سرطان زا ـ به طور طولاني و ممتد ـ در تماس بوده اند. اکثر اين مواد در جدول باز شناسي سازمان بيمه نمي باشند. اکثر اين افراد کارگر اند و زير شصت سال سن دارند، حرفه اين بيماران معمولا کار هاي ساختماني يا کاربا آهن آلات، تعمير ماشين، چاپ، تعميرات، نظافت و غيره بوده است. بسياري از بيماران در کار هاي ساختماني مشغول به کار بوده اند. اما به جز آن هايي که مستقيما با اميانت کار کرده اند، افراد اندکي را مبتلا به بيماري اي ناشي از کار تشخيص داده اند. از جمله افرادي که کار نقاشي ساختمان، يا سيم کشي ويا کاشي کاري مي کرده اند. مواد سرطان زايي که با آن ها سر و کار داشته اند در جدول نيستند و مسير شغلي آن ها اغلب با تغيير حرفه همراه بوده است ـ که پيدا کردن «يک رابطه مستقيم اصلي» بين کار و سرطان را دشوار مي سازد. اين تحقيق نشان مي دهد که زنان اکثرا به مشاغلي در زمينه نظافت اشتغال داشته اند (نظافتچي، پيشخدمت در مدارس و کودکستان ها، بهيار) در اين زمينه اکثر مواد سرطان زا مواد پاک کننده از قبيل فرمل و محلول هايي داراي کلر اند که در مفاد قانون در بر گيرنده بيماري هاي شغلي جايي ندارند، مواد سرطان زا گاه از محل هاي کار هم ناشي مي شوند. شبکه اي براي پيشگيري مردان بيمار در بررسي فوق به مشاغلي چون کارگر ، تعمير کار، راننده و باربر، راننده ماشين آلات اشتغال داشته اند که با مواد سوختي پلي سيکلي (که در دود ناشي از مواد سوختي يا آسفالت وجود دارد) ، بنزن، گاز ديزل و بنزين و ديگر مواد سرطان زا از جمله در عمليات تعمير، محافظت و نظافت، در تماس بوده اند. از جمله کارگر ي که در فرودگاه رواسي پاريس از طرف يک شرکت ديگر مامور پاک کردن رنگ هواپيما ها بود و در سن ٥٣ سالگي از سرطان سينوس در گذشت. با اينکه وي با مواد پاک کننده بسيار سرطان زا در تماس بود و گرد رنگ هايي که در عمليات پاکسازي به هوا مي رود نيز به شدت سرطان زاست، بيماري اش به عنوان بيماري ناشي از کار شناسايي نشد. در واقع از ساخت تا آماده سازي هواپيما، قسمت اعظم خطرات ناشي از کار بر دوش کارگران داراي قرارداد با شرکت هاي مناقصه کار ي است، اين کارگران به علت تعويض مکرر شغل داراي سابقه کاري اي هستند که به ندرت در چارچوب تعاريف قانوني براي باز شناسي سرطان ناشي از کار قرار مي گيرد. بالاخره بايد به ويژه به مسئله ناشي از استفاده مکرر از مولکول هاي جديد نيز اشاره کرد، ويژگي هاي مسموم کننده و خطرناک اين مولکول ها به هنگام توليد هنوز شناخته شده نيستند. گاه بايد دهسال، سي يا چهل سال و حتي يک قرن ، مثل مورد اميانت، صبر کردتا علم رسمي «رابطه از لحاظ آماري معني دار» بين ماده مسموم کننده و سرطان را بازشناسد. شکننده شدن کار باعث گشته است تا حقوق کارگران در زمينه پيشگيري و تقسيم بار مخاطرات هرچه کم رنگ تر شود. کاهش اين حقوق دليل اصلي نامرئي شدن سرطان هاي ناشي از کار در جامعه مي باشد. به اين ترتيب بخش ناشي از کار در رشد سرطان، همچنان در تحقيقات آماري جايي ندارد. چنين است که محدوديت هاي پرداخت غرامت، به مثابه تنها زمينه فعاليت در بخش بهداشت کار نمايان مي شود. حق «تقسيم» غرامت را که قانون سال ١٨٩٨ در رابطه با سوانح کاري تعريف مي کند و يا قانون ١٩١٩ در باره بيماري هاي ناشي از کار، با منطق بيمه تدوين شده اند. اين حق دو نظام مبتني بر استثنا را بنا نهاده است. از طرفي پرداخت غرامت به قربانيان کار از حيطه قضايي خارج گشته و در چارچوب مذاکرات صنفي جاي گرفته است : سرنوشت آن به تناسب قوا بين کارفرما و سنديکا ها بستگي دارد، يعني امروز ، به تمايلات اتحاديه کارفرمايان ( مدف). از طرف ديگر، بهداشت کار که بايد پيشگيري و تقسيم مخاطرات را به هم ارتباط دهد، کاملا از حيطه عمل تحقيقات و تصميمات مربوط به بهداشت عمومي خارج گشته است. اين سنت ها باعث گشته تا صاحبان صنايع و کارفرمايان که در مورد سازماندهي و شرايط کار تصميم گيرنده مي باشند، کاملا در حيطه قضايي مصون بمانند. در واقع هيچ غرامتي نمي تواند لطمه عظيمي راکه بيماري هاي ناشي از کار و به ويژه سرطان وارد مي کند، «جبران» نمايد. اين نتيجه گيري ايست که در يکي از بررسي هاي اخير انستيتوي سنديکاي اروپايي براي تحقيقات، آموزش و بهداشت و امنيت در سال ٢٠٠٧ نيز درج شده است و بيانگر آگاهي يافتن سنديکا ها از اهميت موضوع مي باشد سلامت کارگران نمي تواند تنها در حيطه اي محدود به چند کارشناس از محافل علمي، پزشکي، سنديکايي يا انجمن ها و باز هم کمتر کارفرمايان باشد. از پانزده سال پيش شبکه هايي تشکيل شده است تا روشن نبودن صدمات ناشي از کار، انتقال خطر به کارگران شرکت هاي مناقصه کاري و بالاخره انتقال مرگ را افشا کنند. از جمله اين شبکه ها ، شبکه بين المللي بان آسبستوست که به دنبال ممنوع کردن ماده اميانت در سراسر جهان است نقش موثري در شناساندن تعداد قربانيان و نشان دادن مسئولين آن دارد. ائتلافي بين مبارزين جنبش هاي اجتماعي، دانشمندان و دست اندر کاران بهداشت، حقوق دانان و وکلا، روزنامه نگاران و افرادي که اسناد و مدارک را جمع آوري مي کنند ، مي تواند مصونيت صاحبان صنايع و سهام داران مسئول در بسياري از سوانح در سطح جهان را در هم شکند. از اين روست که بوجود آوردن فوري يک دادگاه جزايي کار در سطح جهاني در دستور کار قرار مي گيرد. دادگاهي که بايد افرادي که محيط هاي کار رابه مکان هاي خشونت و مرگ تبديل مي کنند ،در مقابل آن پاسخگو باشند. پيشگيري از خودکشي و سرطان مستلزم بازگشت به اصول اساسي حقوق پايه اي ـ منع تجاوز به تماميت فردي ديگران ـ مي باشد ، اصولي که پايه هاي دموکراسي را نيز تشکيل مي دهند. لوموند دیپلماتیک(فارسی) شماره اوت
آقای خامنه ای! من "محمد" هستم، آنچه را می نويسم به چشم خويش ديدم
آقای خامنه ای سلام ، من محمد هستم. يک دانشجوی حقوق در تهران. تا حدی مطالعات اقتصادی و اجتماعی هم دارم. اجازه می خواهم بی تکلف و بدور از چاپلوسی ها و رياکاری های حاکم بر جامعه مطالبی را به شما بگويم! شايد مهمتر از همه عواملی که مرا وادار به نوشتن اين نامه کرد گذراندن يک دوره کار آموزی در دادگستری بود. پدر و برادران من از ياران انقلاب و سابقه جبهه هستند و خودم نيز با توجه به سنم در فعاليت های اسلامی شرکت دارم. اگرچه ناهنجاری های بسياری در سراسر کشور ما و ادارات دولتی و حتی مجلس وجود دارد ولی از زمان اطلاع يافتن دقيق از اوضاع بسيار افتضاح و نادرست دادگستری بشدت دچار تاسف شده ام وحتی درس کارشناسی ارشد حقوق را کنار گذاشته ام و قطعا بر اين باورم که جنابعالی تا اين حد اطلاع نداريد و با عرض معذرت، خود اين عدم اطلاع دقيق موجب مسئوليت است و غير قابل قبول. زمانيکه دانشجو بودم اساتيد گاهی از اوضاع بد دادگستری چيزهائی تعريف می کردند که من به ذهن ناقص خود به حساب مشکل داشتن آنها می گذاشتم ولی الان می بينم که آنها يک از هزار را بازگو کرده اند. در مطالعاتم نظرات محکم و متين شما در مورد اهميت عدالت و ضرورت داشتن دادگستری کاملا دقيق و قوی را مکررا خوانده ام ولی با ديدن وضع اينجا از همه چيز مايوس شدم! قضات يا کم سواد و يا دارای عقده های شديد روانی و يا انحرافات مالی و کارمندان در ديد آنان در حال اخاذی آشکار و مسئولين اداری و حفاظتی نيز در اوج بی خيالی و خود مشغول دلالی و..!!! نه شاکی احترامی دارد و نه متهم . معدود انسان های متعهد از اين حکم خارج اند ولی اکثريت اينگونه اند. آيا جنابعالی ميدانيد که توصيه در اين سازمان خيلی رايج است؟ آيا می دانيد به بهانه های بيخود پرونده ها را مکرر به عقب می اندازند؟ آيا می دانيد بر خلاف اظهارات رئيس و مسئولين قوه قضائيه شوراهای حل اختلاف خود کثافت اين قوه را افزايش داده اند؟ آيا مستحضر هستيد در همين مرکز قاضی در دادسرا مردم را به زندان می اندازد و بعد از ظهر در بيرون از آنها رشوه ميگيرد تا روز بعد زندانی را ول کند؟ در حاليکه پرونده مکرر رشو ه ها و تخلفات اين شخص روی ميز مسئول حفاظت است؟ آقا! ظلم و ستم و رشوه و کلاهبرداری و بی تعهدی و بی وفائی و انواع تخلف سراسر کشور را گرفته و مردم در اوج نارا حتی اند و من به عنوان يک حقوقدان می دانم که ريشه همه تباهی ها در اين قوه است! متاسفانه اجازه افشا کثافات داده نميشود، حتی در سطح قوا، و در کمال تاسف بدون کمترين احساس مسئوليت شرعی و قانونی و بدون پايبندی به اصول شرعی گزارشات بسيار دروغ و غير واقعی از طريق رسانه ها اعلام می کنند که توهينی بزرگ به دين و ملت و شهدا و امام و شماست. حتما اطلاع داريد که مجلس سال پيش طرح تفحص از قوه قضائيه را تصويب کرد ولی صريحا اجازه ندادند. گوئی هر يک از اينها يک طاغوت اند! با اين دوره محدود در دادگستری به يقين به اين نتيجه و آمار رسيدم که بيش از ۷۰ در صد رای ها خلاف صادر می شوند! آيا ميدانيد اين تخلفات دين و ايمانی برای مردم باقی نگذاشته است؟ من بررسی کردم هزاران ميليارد تومان از بی کفايتی دادگستری بر مردم ضرر وارد می شود، مخصوصا در مورد آراء صادره مربوط به اراضی ملی و روستائی و... ايکاش فرصتی بود و تريبون آزادی بدون تهديد انسان هائی که منافع خود را بر منافع اسلام و نظام ترجيح ميدهند وجود داشت و من صحت مطالبم را بازگو می کردم. ولی افسوس که اين حوزه خط قرمز انحصاری زياده خواهان است و منتقد آن با عناوين متعدد سرکوب می شود. اصلا شک نکنيد که اکثر وکلا و مشاوران مراکز دولتی در پرونده ها با طرف های خود تبانی کرده و بيت المال به يغما می رود! بسياری از کارمندان دولت هم مال دولت را می خورند و هم آبرو و حيثيت دولت را می برند و مديران همه آنها را ميشناسند. برابر قانون اساسی کشور ما قوهء قضائيه مسئول حسن اجرای قوانين و پيشگيری از جرم و نظارت بر حسن اجرای قوانين است. خدا شاهد است که اين واژه ها فقط در کتابهاست و دادگستری که به گفته آقای شاهرودی ويرانه ای بوده، هم اکنون کشور را نيز به تبع خود خرابه کرده است! در کار آموزی خود تعدادی از پرونده های سنوات قبل را بررسی ميکردم که با اسف فراوان ديدم که قضات آنها روحانی بوده و بسيار ناشيانه و کاملا خلاف قانون آراء متعددی صادر کرده اند و جالب اينکه گفتند اين آراء را در بسياری موارد منشی آنها نوشته است! جملاتی از آنان ديدم که به والله يک دانش آموز پنجم ابتدائی نيز ادبی تر از آنان می نويسد! خيلی واضح اسامی و مشخصات قضاتی که فساد مالی دارند و رشوه می گيرند دهان به دهان ميگردد و کو فرياد رسی؟ کمر ملت از اين ظلم و ستم شکسته است و اعتقاد کامل به بی کفايتی دادگستری در احقاق حق در نزد کسانی که يکبار مراجعه کرده اند پيدا شده است. آقا! شما مسئول اين وضع هستيد و بايد عنايت کنيد. هرگز با شعار دادن مشکل کشور ما حل نخواهدشد. در دادسرای انتظامی قضات مطالعه کردم اکثرا نشان از ارتکاب تخلفات بزرگ و عديده قضات رسيدگی کننده داشت ولی همگی بدون دليل رد شکايت شده بود و حتی دنبال بهانه های شکلی هستند که شکايات مردم از قضات را رد کنند. من از خانواده ام آموخته ام که از اين نظام دفاع کنم و تضعيف آن از طرف هيچ کس و هيچ صنفی را تحمل نکنم. من به وظيفه خودم عمل کردم و اميدوارم در بيان مطالب اخلاص و حقيقت گوئی را رعايت کرده باشم. والسلام پیک نت

با کلیک روی همین نوشته ترانه « از تو تنها شدم »از سیمین غانم را می توانید بشنوید

کنسرت سیمین غانم
سيمين غانم در روزهاي 23 تا 26 مرداد در تالار وحدت به اجراي قطعات موسيقي خواهد پرداخت، ایشان به همراه
گروه موسيقي خود به مدت 4 شب از ساعت 17:30 تا 19:30 قطعات مختلفي را بر روي صحنه اجرا خواهدکرد
از تو تنها شدم
گل گلدون من شکسته در باد تو بیا تا دلم نکرده فریاد گل شب بو دیگه شب بو نمیده کی گل شب بو رو از شاخه چیده گوشهء آسمون پر رنگین گمون من مثل تاریکی تو مثل مهتاب اگه باد از سر زلف تو نگذره من میرم گم میشم، تو جنگل خواب گل گلدون من، ماه ایوون من از تو تنها شدم، چو ماهی از آب گل هر آرزورفته از رنگ و بو من شدم رودخونه، دلم یه مرداب آسمون آبی میشه اما گل خورشید رو شاخه های بید دلش میگیره دره مهتابی میشه اما گل مهتاب از برکه های آب بالا نمیره تو که دست تکون میدی به ستاره جون میدی میشکفه گل از گل باغ وقتی چشمات هم میاد دو ستاره کم میاد میسوزه شقایق از داغ گل گلدون من، ماه ایوون من از تو تنها شدم چو ماهی از آب گل هر آرزو رفته از رنگ و بو من شدم رودخونه، دلم یه مرداب
محاصره خانه اسانلو و دستگیری چند فعال کارگری
در روزاعتراض و اقدام جهانی جهت آزادی فوری منصور اسانلو محل سکونت اوبه محاصره مأموران انتظامی و امنیتی در آمد
بنگاه سخن پراکنی بی بی سی گزارش داد همزمان با روزی که از سوی چند تشکل بین المللی به عنوان روز اعتراض و اقدام جهانی جهت آزادی فوری منصور اسانلو، رئیس زندانی هیات مدیره سندیکای کارکنان شرکت واحد اتوبوسرانی گوهری، داوود رضوی، یعقوب سلیمی، همایون جابری و غلامرضا غلامحسینی به عنوان بازداشت شدگان گزارش شده است. تشکلهای عفو بین الملل، کنفدراسیون بین المللی اتحادیه های کارگری و فدراسیون بین المللی کارکنان حمل و نقل روز18 مرداد راروز اعتراض جهانی و اقدام برای آزادی فوری منصور اسانلو و محمود صالحی، دبیر سابق انجمن صنفی نانوایان شهر سقز در استان کردستان اعلام کرده بودند. در ظهر این روز در لندن نیز، گروهی از اعضای فدراسیون بین المللی کارکنان حمل و نقل و دیگر فعالان کارگری بریتانیا و عفو بین الملل در مقابل سفارت ایران دست به تجمع اعتراض آمیز زدند. اما دیوید کاکرو، رئیس فدراسیون جهانی کارگران حمل و نقل در سخنرانی اش در این تجمع تأکید کرد که حضور او و دیگر فعالان کارگری در تجمع ارتباطی با شعارها و اهداف گروههای سیاسی ندارد بلکه او و همراهانش با انگیزه صنفی و به عنوان حمایت از فعالان کارگری در ایران در تجمع حضور یافته اند و خواهان آزادی منصور اسانلو و محمود صالحی اند. برخی شرکت کنندگان، فعالان کرد بودند که در حمایت از محمود صالحی، شعارهایی به زبان کردی می دادند. همچنین سایت «سلام سوسیالیسم» نیزگزارش داد که تعدادی از همکاران اقای اسانلو درمقابل در ورودی منزل ایشان دستگیر شده اند. .این سایت به همراه گزارش خود تعدادی عکس از نقاط مختلف جهان چاپ کرده است که تظاهرات حمایت کنندگان از او رادر دیگر کشورهای جهان نشان می دهند.لینک سایت مذکور جهت مشاهده عکس ها

بی توجهی بر سر نوشت مردم تا کی؟

چرا« دگر باش جنسی» ها در ایران دارای انجمنی برای دفاع از حقوق خود نیستند؟

با کمال تعجب مهدی(میترا) «دگر باش جنسی»20‌ساله در شرايط بسيار نامناسبي در بند مردان زندان اوين نگهداري مي‌شود!

جوان دوجنسي كه در دفاع از خود باعث نقص عضو پسري شده است، حالي به پرداخت ديه و دو سال حبس محكوم شده كه در شرايط بسيار نامساعدي در زندان در حال گذراندن حبس خود است.شرايط نامساعد اين جوان به علت دوجنسي بودن او است كه در حال حاضر در بند مردان زندان اوين نگهداري مي‌شود و به خاطر اين مشكل شرايط نامساعدي را مي‌گذراند.

ين جوان 20‌ساله كه مهدي نام دارد و سال‌ها پيش به خاطر اين وضعيت ناخواسته حتي از سوي خانواده‌اش نيز طرد شده است، پيش از اين به علت ايجاد نقص عضو براي پسر جواني از سوي قاضي شعبه 1088 دادگاه عمومي تهران به دو سال حبس تعزيري و پرداخت ديه براي نقص عضو محكوم شد.

ماجرا از آنجا آغاز شد كه اواسط دي‌ماه سال گذشته مهدي كه از سال‌ها پيش از سوي خانواده‌اش طرد شده و در يك خانه مستاجر بود از پرداخت كرايه خانه‌اش هم بازماند.

مهدي در آن شرايط كه ديگر نه خانه‌اي براي زندگي كردن داشت و نه آشنايي كه بتواند نزد او برود، با دو جوان به نام‌هاي <مرتضي> و <محمد> آشنا شد.

مهدي پس از مدتي كه از آشنايي‌اش با اين دو جوان گذشت، از آنها براي اجاره كردن مكاني كه بتواند در آنجا زندگي كند درخواست مبلغي كرد.

اين در حالي بود كه اين دو جوان هم به او قول مساعدت دادند و از او خواستند تا با آنها به خانه‌شان برود تا مبلغ مورد نيازش را در اختيارش بگذارند.

مدتي از حضور مهدي كه نام ديگرش به واسطه دوجنسه بودن او <ميترا> است، نگذشته بود كه او با رفتارهاي غيرمتعارف دو پسر جوان روبه‌رو شد.

مهدي متوجه شد كه محمد و مرتضي به دليل وضعيت او، قصد آزار و اذيت وي را دارند. دو جوان در خانه را قفل كرده و قصد آزار و اذيت جنسي مهدي را داشتند كه جوان دوجنسي براي دفاع از خود با آنها درگير شد.

مهدي براي ترساندن دو جوان و از آنجا كه قصد داشت از آن خانه فرار كند، چاقوي ميوه‌خوري را كه روي ميز بود برداشت تا بتواند از اين طريق از آنجا فرار كند اما دو جوان همچنان به تمسخر مهدي ادامه دادند و به هيچ عنوان راضي به خروج او نمي‌شدند كه در نهايت حين درگيري با آن دو، مهدي چاقوي ميوه‌خوري را در چشم يكي از آنها فرو كرد.

وكيل‌مدافع اين متهم می گوید: شرايط مهدي در زندان بسيار نامناسب است تا جايي كه چند نفر از هم‌بندي‌هاي او با من تماس گرفتند و گفتند كه بهتر است مهدي از زندان بيرون برود چون وضعيت بسيار بدي در بند دارد. مهدي نه مي‌تواند در بند مردان نگهداري شود و نه در بند زنان. البته حتي با آزاد شدن مهدي كار به جايي نمي‌رسد، چراكه حتي اگر او از زندان هم بيرون بيايد انجمن و يا گروهي نيست كه از اينگونه افراد حمايت كند اما در هر صورت تعداد اين افراد كم نيست. بالا‌خره بايد كسي، انجمني و يا گروهي به آنها كمك كند.

سایت روزنا

عربستان هر ماه 30 میلیون دلار به رجوی بودجه می دهد

پس از افشای اسناد کمکهای عظیم نقدی صدام حسین به گروه رجوی، مشاور وزیر امنیت ملی عراق اعلام نمود: جدیدترین سندی كه در اختیار دولت عراق قرار گرفته نشان می دهد، عربستان هر ماه به سازمان مجاهدین خلق كه در فهرست سازمانهای تروریستی سازمان ملل و جهان قرار دارد، مبلغ 30 میلیون دلار كمك مالی می كند. "فاضل الشویلی" مشاور وزیر امنیت ملی عراق با اعلام این مطلب، در مورد حمایت عربستان از عملیات تروریستی در عراق اظهار داشت: بیش از 50 درصد از مجریان عملیات انتحاری در این كشور عربستانی هستند و عربستان به طور مخفیانه و علنی، پذیرای تروریستهاست. الشویلی افزود: علی رغم وجود روابط مستحكم بین دولتهای عراق و عربستان، دولت عراق مدارك مستندی دارد كه نشان می دهد بیشتر قربانیان و شهدای عملیات تروریستی در عراق به وسیله عناصر انتحاری عربستانی و با حمایت مالی خاندان آل سعود كشته شده اند. وی به العالم تصریح كرد: بسیاری از مسؤولان بلندپایه عراقی در دیدار با مسؤولان بلندپایه عربستان، به آنها اعلام كرده اند كه اتباع این كشور نقش اصلی در حمایت از تروریسم و اجرای عملیات تروریستی برای كشتن عراقیهای بیگناه دارند. دو هفته پیش نخست وزیر عراق به دلیل پرونده های متعددی که از همکاری سازمان مجاهدین خلق با ماموران صدام در اقدامات تروریستی علیه مردم عراق وجود دارد مصوبه ای مبنی بر ممنوعیت هرگونه تردد به اردوگاه اشرف مربوط به سازمان مجاهدین را به تصویب رسانیده بود. منابع خبری تأكید كردند كه این تهدید شامل تمام كسانی میشود كه در این كنفرانس شركت كنند. این تهدید بهدنبال پیگیریهای پارلمان عراق و فراكسیون ائتلاف یكپارچهی عراق و در راستای اخراج مجاهدین خلق از این کشور صورت میپذیرد. گزارشها حکایت از آن دارد که امریكاییها نیز به خواستهی دولت عراق تن داده و تردد افراد به داخل یا خارج از اردوگاه اشرف كه تحت حفاظت نیروهای امریکایی است را ممنوع كردهاند।

سایت میزان نیوز

باز هم تعطیلی شرق

پس فردا روز ایرانی خبرنگار است. در یک تجلیل و هدیه ی بی سابقه هیئت نظارت بر مطبوعات مستقر دروزارت فرهنگ وارشاد اسلامی و نه دستگاه قضائی، روزنامه ی شرق را بعد از انتشار 61 شماره مجددا توقیف کرد. علت توقیف، مصاحبه ی داخلی روزنامه با یک نفری است که میگویند از همجنس گرایان است. خود هیئت نظارت بهتر از دیگران میدانند که از این اشتباهات در روزنامه پیش می آید. و تنها راه حل آن هم در شرایط طبیعی عذر خواهی و توضیح فوری مسئولان روزنامه است. همچنانکه درروزنامه همشهری وقتی درهمین اواخردر سالروز جنگ مسلحانه ی مجاهدین خلق، عکس مریم رجوی چاپ و آرزوی بازگشت وی به وطن را خواستار شد، هیچکس از عمدی بودن آن حرف نزد و روزنامه تعطیل نشد و تنها عذرخواهی مقبول افتاد. روزنامه ی شرق اما پس از این ماجرا دو روز تمام در صفحه اول عذر خواهی کرد. معلوم بود که بهانه ی بستن شرق که دیر به دست آمده و دوماه فرصت انتشار یافته بود، به دست آمده است. اینکه کسی باور کند این نوشته عامل تعطیلی شرق است خیلی ساده انگاری است. انتخابات نزدیک است. با به دست آوردن قدرت یک دست دیگر طبیعی است که نگذارند "دیگران" امکان تبلیغی و رسانه ای داشته باشد. شرق و هم میهن جزء رسانه هایی بودند که این دیگران را مطرح می کرد. کم رنگ شدن فضای حمایت ار آن جمع یک دست و میزان روز افزون محبوبیت اصلاح طلبان هم دلیل سرعت دادن به توقیف شرق می تواند باشد. وزیر ارشاد که خود سر دبیرکیهان بوده است نیز حساسیت ویژه ای به روزنامه های غیر کیهانی دارد. شرقی ها هم بیش از هر دستگاه نظارتی خود سانسوری میکردند. دستورالعمل های مرتب شورایعالی امنیت را هم رعایت میکردند. اما چون همین که دیگرانی که نباید باشند، بودند می توانست دلیل تعطیلی باشد. امروز ظهر که یک مرتبه ده ها sms به من و دیگران رسید که شرق توقیف شد قبل از هر چیز به یاد ده ها نفری افتادم که با شور و عشق و علاقه به کار رسانه صادقانه در روزنامه شرق فعالیت می کردند ومخارج زندگی خود را از این راه در می آوردند و ناگهان باز آماده شدند که وسایل شخصی خودشان را جمع کنند و راه خانه را در پیش بگیرند. نماینده روزنامه ها و مجلات در هیئت نظارت نیز اتفاقا رئیس روزنامه ی همشهری است که اشتباه بدتری از اشتباه شرق در روزنامه اش به وقوع پیوست. با همه ی مدیران شرق و سردبیران وخبرنگاران وعوامل اجرایی آن روزنامه همدردی می کنم و میدانم اکثریت مردم از آنها تقدیر و تشکر می کنند. راستی روز خبرنگار بر همه ی خبری ها وبه خصوص شرقی ها مبارک باشد. چه هدیه ی تلخی گرفتند. وب نوشت ـ وبلاگ محمد علی ابطحی www.webneveshteha.com

چراغ اول را شرق روشن کرد

شرق توقیف شد، چون مصاحبه کننده اش بدلیل سانسورتحمیلی حاکم بررسانه های همگانی مصاحبه ای داشت، محدود و ایما، اشاره ای با شاعره ای که او مدیر یک نشریه اینترنتی مربوط به یک «انجمن دگرباش جنسی ایرانی» است.دریک کلام انجمنی که اعضاء آن به حق می کوشند تا از ظاهرو قالب جنسیتی که در واقعیت امر ازآن خودشان نیست و به دلایل ژنتیکی به آنان تحمیل شده است، رها شوند. آنها به خاطر دستیابی به این حق طبیعی به رسمیت شناخته شده بین المللی مبارزه می کنند. گفته وشنیده شده اساسا آیت الئه خمینی این پدیده را به عنوان یک واقعیت پذیرفته بوده است

آن گونه که قابل مشاهده است تا حدودی نیزحکومت و جامعه به درک وتوان همزیستی بااین پدیده به ظاهرناشناس را به تدریج کسب می کنند. اما اینکه چرا مصاحبه با یک شاعره که مدیرنشریه چنین انجمنی است، باعث توقف روزنامه شرق می شود راباید فقط دربهانه جوئی های سانسورچی های دولتی جستجو کرد، موضوعی که در دولت احمدی نژاد به فراوانی و از روی ضعف در پاسخ گوئی به ملت قابل مشاهده است. روزنامه شرق در شرایطی این مصاحبه با اهمیت وجبرا حتی خود سانسور کرده را چاپ کرده است که مسئولین آن خیلی خوب می دانند که حریف و اصحاب سانسور، ابزارکارخود را در تمام لحظات چون ساطوری بر بالای سر این نوع رسانه ها نگاه داشته تا با کوچک ترین حرکتی که به اصحاب سانسور بهانه انجام نیت خود را می دهد، ساطور سانسوررا برگردن شخص یا رسانه فرود آورند و در چنین شرایطی تعجب آوراست که مسئولین روزنامه شرق چراو بویژه در این مورد مشخص چنین بهانه ای را برای حریف فراهم آورده اند!؟

وبلاگ پروانه وظیفه خود می داند، باتوجه به ظلمی درطول تاریخ ازهر نظربر« دگر جنس باش ها» اعمال شده است، اکنون که در جامعه ما طرح گسترده این موضوع زمینه مناسبتر و عینی تری یافته است، با درج مطالبی از حقوق پایمال شده این هموطنان دفاع کند.

قابل ذکر است که در سطح جهانی این نوع انجمن ها همیشه از طرف نیرو های چپ و مترقی پشتیبانی شده اند.

متن کامل مصاحبه مذکورچاپ شده درروزنامه شرق که در اصل ربط مستقیمی هم با مسائل« دگرجنس باشی» ندارد را در زیرمی خوانید. بخش های رنگی شده جمله ها ازطرف وبلاگ پروانه انجام شده، به منظور آنکه حد اقلی از ایما و اشاره های موجود در مصاحبه شاید برای خواننده مصاحبه پر معنی تر شود.مطلب از گوگل گرفته شده است.

مصاحبه شرق

شعرساقي قهرمان در عين صراحت، سرشار از رنجي است که فرياد نمي کشد بلکه يقين هاي مخاطب را به شک تبديل مي سازد. قهرمان از هرچيزي که به دردش بخورد در شعرش استفاده مي کند. در زبان دست مي برد، از مسلمات حرف مي زند ، به پرسش مي کشد و بالاخره کاري کرده که شعرش خيلي مورد توجه قرار گرفته است. ساقي قهرمان متولد 1335 در مشهد است. از ساقي قهرمان چند مجموعه شعر از جمله «از دروغ» و «ساقي قهرمان. همين» و يک مجموعه داستان با نام «اما وقتي تنهايي، گاو بودن درد دارد» منتشر شده است. گفت وگوي شرق را با ساقي قهرمان بخوانيد؛

در جايي گفته اي که شاعرانگي را به ارث برده اي اما شاعر خوب بودن نتيجه تلاش توست. اين حرف جسورانه اي است در حالي که شاعران ما فکر مي کنند «شاعر بسيار خوب » به دنيا آمده اند؟

حرفي که گفته ام جسورانه نيست، تلاشي که کرده ام جسورانه است. در آن مورد هم، اگر نظري داشته باشم بايد راجع به اقوام نزديکشان باشد.

در شعر «وزير کار» فاعليت شاعر در بطن سطرها روي مفعوليت به خود مي گيرد آيا در اين شعر مرز بين زنانه نويسي و مردانه نويسي را خواسته اي پشت سربگذاري؟

فاعل زماني متشخص است که مفعول حضور نداشته باشد. هر جا هر دو با هم باشند، خطوط قدرت مبهم مي شود. در شعر «وزير کار»، راوي از مخاطب مي خواهد که او را در شرايط خاصي قرار دهد. به مخاطب توضيح مي دهد و آن شرايط را روشن مي کند. در اين شعر، ساقي قهرمان، به عنوان راوي قادر به تعيين نقش خود، انتخاب کرده در وضعيتي قرار بگيرد اما چون وظايف مخاطب راوي را خودش تعيين مي کند، در اين وضعيت انفعال وجود ندارد و مخاطب راوي، به دليل آنکه راوي در حال ديکته کردن به اوست، قادر به سرنوشت راوي نيست و راوي مقهور مخاطب نيست، هر دو نقش را در آن واحد ايفا مي کنند. حدس خود من اين است که چون در مرزهاي مرسوم زنانگي زندگي نمي کنم، خود به خود در شعر من اين مرزها موجود نيستند. حالا، دقيقاً نمي دانم منظور شما از زنانه نويسي و ارتباط آن با فاعليت ساقي قهرمان چيست. زنانه نويسي منطقه اي؟ يا زبان زنانه؟ مشکل ما جايگزين کردن مردانه با زنانه نيست، آن اتفاقي که ناگزير است از افتادن، از ميان رفتن مرز بين زنانگي و مردانگي است به نفع هويتي که زنانه يا مردانه بودنش را با تکيه به ذهنيت خود تعيين مي کند. هويت انساني ناچار است خود را از يونيفورم قراردادي آزاد کند و بگذارد هرکس همان باشد که هست؛ سياليت جنسيت را باور کند. در آن شعر، مرز برداشته شده، نه به نفع زبان زنانه، به نفع هويت مردان و زناني که به نام جنسيت محکوم مي شوند

قبول داري که پتانسيل زبان فارسي مردمحور بوده. يعني ديکتاتوري زبان فارسي حتي به مردان، اجازه زنانه نويسي را نداده؟ فکر نمي کني خط شکني هاي يک دهه اخير شاعران ما در عرصه زبان، فراهم کردن امکان بروز وجه زنانه زبان است؟

مردمحور بوده، اما آن مردمحوري مردش از مردسالاري برگرفته شده نه مردي که به دليل طبيعت اعضاي بدنش مرد ناميده مي شود. ديکتاتوري زبان به مردان هم مانند زنان اجازه خودنويسي نداده. زبان مرد- سالاري حاکم بوده نه زبان تو که مرد- اي. خط شکني هاي دهه اخير در عرصه زبان، امکاني است براي بروز هويت نويسنده از طريق زباني که به کار مي گيرد. وجه زنانه را به عنوان نقطه مقابل وجه مردانه به ميان مي آوري، درست است، اين وجه بايد به عنوان آلترناتيو زبان رسمي جامعه مردسالار رشد کند، اما به کارگيري زبان زنانه قدم اول است و وسيله اي است براي درک آن بخش از هويت انساني که محکوم به سکوت بوده. اما اگر جنسيت زبان آزاد به نوشتن خود نباشد يک تاريخ ديگر بايد بگذرد تا اجبار به کارگيري زبان متحدالشکل زنانه اي که جايگزين مردانه شده، منسوخ شود. زبان بايد جنسيت خودش را فارغ از مرزبندي جنسيت فرهنگي بروز بدهد و تحمل دگرباشي داشته باشد.

من اعتقاد ندارم که تو زباني منفعلانه در شعر داري. مي گويم وقتي شاعري مثل تو درک مي کند که شاعر فاعل زبان است نه مفعول زبان قراردادي، انتظار دارم وقتي مي خواهد حرفش را بزند زبان بر او واقع نشود.

اگر شاعر «فاعل زبان» باشد از حلقه زبان قراردادي بيرون پريده، چطور مي تواند «مفعول زبان قراردادي» باشد؟

2- ـ2«چرا نبايد «زبان» بر شاعر واقع شود؟ در همين لحظه هاي بده بستان، شعر اتفاق مي افتد

3- اين دغدغه فرهنگ مردسالار است که رل ها را حفظ و تثبيت کند، زبان و شاعر اين نگراني را در ارتباط با همديگر ندارند. و نيز اگر به درک شاعر معين اعتقاد داري به انتخابش اعتماد کن.

شعرهاي « ساقي قهرمان» زنانه است. هيچ شکي در اين وجود ندارد. چرا که زنانگي ويژگي اصلي شعرهاي توست اما مي بينيم تو جور ديگري مي نويسي. اين جور ديگر يعني جدا شدن از مرز زنانه نويسي مرسوم که در واقع ريشه در زبان مردانه داشت. در شعرهايت تو بر زندگي واقع مي شوي اما زبان زنانه ات را حفظ مي کني. اين زنانگي چطور در شعرت خلق مي شود؟

بگذريم که در همه چيز هميشه شک وجود دارد. اما چيزي که در اين سوال درک نمي کنم اين است ؛ به چه دليل نمي شود بر زندگي واقع شد و زبان زنانه را حفظ کرد؟ چه مانعي سر اين راه هست؟ حدس مي زنم اين نظر براساس همان تقسيم نقش ها به مردانه زنانه باشد. واقع شدن، ويژگي مردانه است، واقعاً؟ کلمه کوچکي نيست، وقوع است، چطور مي تواني زنانه را از قابليت وقوع خالي بداني؟ يا اينکه زن در بحبوحه واقع شدن از دست مي رود؟ يا لال مي شود اگر واقع شد؟ اما از يک زاويه ديگر؛ از همان جايي که اولين دستاورد ويراني هاي يک جنگ جهاني، فروريختن بود و مخدوش شدن و دري که باز شد به روي وحشت و لذت از بازسازي و بازپردازي و بازبيني و از سرسازي و فرار از يقين يقين و قاطعيت قاطعيت در پست مدرنيسم. قاطعيت جنسيت هم در رفتار انساني با مرزبندي هاي جنسيتي رنگ مي بازد. ما با يک چهره از مرد در مقابل يک چهره از زن روبه رو نيستيم. در امتداد اين طيف، مردانگي و زنانگي، نه اينکه جايگزين هم شوند، شبيه مي شوند و حس هاي زنانه در حس هاي مردانه کشف مي شود و جاري مي شوند به ادبيات. آن قدر اطلاعات رد و بدل شده که در حدي جسمانيت زنانه و مردانه براي دو طرف موضوع قابل بررسي باشد تا از آنجا به زبان در بيايد. شعر زنان از مردان متمايز شده و رسيده ايم به مرحله اي که شعري که شاعرش مرد است شباهت پيدا کند به شعري که شاعرش زن است، نه فقط با تکنيک، با شباهت شعور شاعر مرد و شاعر زن و با درک اين واقعيت که گاهي «آن ديوار» بين زنانه و مردانه نيست، بين طيف هاي مختلف زنانه است و مردانه. من کشف کردم که چگونه بر زندگي واقع کرده شوم. چون بودم. واقع بودم. نمايش آن واقع شدن چيزي بود که شعر را شکل داده. وقوف به آنچه هستي، مانع از آن مي شود که بي دليل مسخ يا مستحيل شوي. دوران بزرگسالي ام را در شرايطي گذراندم که نيازي نبود زبانم را در معناهاي مردانه فرو کنم، نيازي به بيرون کشيدنش هم پيدا نشد. شعر من از تجربه بودن من و شاعر بودن من ناشي مي شود. اين جور ديگر نوشتن از آن جور ديگر بودن ريشه مي گيرد، به سادگي. نمايش آن گونه از زنانگي در شعر، شايد به خاطر درک من از گونه هاي مختلف زنانگي است و پيگيري من در به شعر درآوردنش.

اصلاً علاقه اي ندارم ساقي قهرمان شاعر را به ساقي قهرمان شاعر مهاجر تقليل دهم. چون فکر مي کنم مرزشکني هاي آثار شما بويي از غربت و نوستالژي ادبيات مهاجرت ما ندارد. چطور با اين مساله کنار آمده اي؟ در شعرتان جغرافيا محدود مي شود به ساقي قهرمان

چون اصولاً مهاجرتي صورت نگرفته. من در شرايطي، پريده ام بيرون. اين پريدن به بيرون به مرحله فرود نرسيده. مهاجرت از سرزميني به سرزمين ديگر، که لازمه اش تحليل و تصميم و انتخاب است، اتفاق نيفتاده. در اين «بيرون»، بي مرزي مشاهده مي شود، غم غربت امکان ظهور پيدا نمي کند. درست در اين شرايط است که وطن تبديل مي شود به تن و ذهن شروع مي کند به کشف مرزهاي جغرافيايي اش. اين اتفاق، که وقتي افتاد دردناک بود، شد اتفاق شاد زندگي. تجربه زنده ماندن بود

نچسبيدن به زمين، امکان نگنجيدن در چارچوب را مطرح کرد. براي من، زنده ماندن، بيرون ماندن از چارچوب هايي است که بيرون از من اند. اما حالا نزديک به يک سال است سردبير نشريه اي هستم به اسم چراغ. خوانندگان و نويسندگان اين نشريه در داخل اند. با اين نشريه، نوشته هاي من، که جدا از شعر من است، برگشته به داخل. در چارچوب مرزهاي مشخص فرهنگي اجتماعي نوشته مي شود. ديگر بي مرز نيست، قائل به مرز است.

صريح نويسي تو گاهي منجر به عدم دريافت شعرت توسط مخاطب مي شود. مثلاً شعر «به مرده که دست مي بري» تو که خيلي هم زيباست موجب اعتراضات زيادي شد. در حالي که نگاه جسماني تو به مرده خيلي رقت انگيز است و اصلاً جسمانيت را زير سوال مي برد. اين سوءتفاهم ها ناشي از چيست؟

تابو خاصيت رمزآلود و دلهره آور دارد. اين دلهره است که منتقل مي شود به موضوع و تصور زشت بودن به دست مي دهد. زشتي، از شرايطي است که سايه تابو بر موضوع مي اندازد. در فرهنگ ما صراحت تابو است. عادت داريم حجاب را ببينيم، آنچه پشت حجاب مانده را حدس بزنيم. عمل ديدن، واقع نمي شود. حدس، فضا را براي تبرئه و تکفير، بسته به ميل فرد، آماده مي کند. در اين شرايط کسي که نگاه مي کند و کسي که در معرض نگاه قرار دارد، امکان حاشا دارند. اما صراحت امکان حاشا نمي دهد. در مقابل صراحت، که مغاير عادت فرهنگي ماست، ذهن تماشاگر دچار آشفتگي مي شود، از روي عادت حدس مي زند. اين شعر را بارها خوانده ام. به جز تابوي صراحت تابوي ديگري نديده ام. شايد تماشاي مرده هم تابو باشد. هست؟ شايد رسم ما است که مرده را از نظرها دور کنيم. اين شعر مرده را تماشا مي کند و گزارش مي دهد. مردگي را توضيح مي دهد، با زندگي مقايسه مي کند؛ زندگي را تنگاتنگ مردگي مي بيند؛ عدم ارتباط با زندگي را مردگي مي داند. وقتي همه آنچه بايد باشد، نبوده شده، زندگي راوي از زنده بودن به مرده بودن منتقل مي شود. وقتي اين شعر را مي نوشتم يک واقعيت را مي نوشتم. رقت؟ وحشت از واقعيت موجود بود، اما رقت نبود. سعي نکردم جسمانيت را زير سوال ببرم. وقتي همين نبودن ها را درک مي کند، شعور جسم دوباره تاييد مي شود. جسم، مي داند. هم داشتن را هم نداشتن را. آقاي پورمحسن عزيز، اين سوءتفاهم ها به نظر من ناشي از باورهاي فرهنگي است. از بين کساني که اي ميل هاي تهديدآميز فرستادند حتي يک نفر سوال نکرده بود، همه راي صادر کرده بودند. اينجاست که بايد تغيير روش بدهيم، اول سوال طرح کنيم، وقت براي صدور حکم هست. خود سوءتفاهم، نه، مخرب نيست. مي تواند راهي باشد براي رسيدن به تفاهم.

بعضي ها اعتقاد دارند علاقه شما به عبور از خط ها به نوعي ريشه در اخلاق گرايي مستتر در شما دارد. شما موافقيد؟

با توجه به من، «اخلاق گرا» توصيف درستي نيست. اما اگر اخلاقيات را در نظر بگيريم، اخلاقي که در اين سوال به آن اشاره شده تاريخ مصرف دارد. ده سال پيش نبوده و ده کيلومتر آن طرف تر هم نيست. من يک بار اخلاقيات را تماشا مي کنم و يک بار انکارش مي کنم. به نظر من اصل بايد بر حفظ حرمت انساني باشد، نه قراردادهاي منطقه اي. به اخلاقي زماندارتر از اخلاق جاري اعتقاد دارم. به دليل تجربه هاي زياد در زمينه آنچه ما زنانه مي ناميم، معضلي به نام زن- در- شرايط را تجربه کرده ام. اخلاق در برابر زن- انسان مي ايستد. در برابر مرد- انسان هم مي ايستد. زن محکوم است به «مادر شدن»، مرد محروم است از «مادر بودن». به نظر من مادرانگي يک حس انساني است، ويژگي زنانه نيست به خصوص که فيزيک زن به تنهايي براي مادر شدن کافي نيست. اگر اخلاقيات حاکم نيمي از مردم را از مادر بودن محروم مي کند و نيم ديگر را محکوم به مادر شدن، اينجا يک ظلم اتفاق افتاده است. درک من اين است که مردان بايد امکان داشته باشند مادر فرزندي باشند که لزوماً از زهدان خودشان بيرون نيامده و زنان تصميم بگيرند در چه شرايطي امکان انتقال هويت خود از زن به مادر را دارند. با جنسيت بايد رفتار انساني داشت، مرزبندي هاي جنسيتي بايد انعطاف پذير باشند. غيراخلاقي تحميل فرهنگ است به تن. محکوميت در قالب جنسيت قراردادي و انعطاف ناپذير بودن مرزبندي هاي جنسيتي غيراخلاقي است

فکر نمي کني اين يکي از جزاير نامکشوف زبان ماست که هنوز به آن پرداخته نشده؟ اينکه مرد هم مثل زن انسان است و مي تواند مادر باشد. مي تواند زن باشد. همان طور که زن در زبان مي تواند مرد باشد.

شايد از جزاير نامکشوف زبان ما باشد، اما در حوزه فلسفه و ادبيات جهاني کشف شده است.

در مقاله اي در بزرگداشت رضا براهني او را ستايش کرده اي. البته با زبان شاعرانه ات انتقادها را هم توام کرده اي اما تو آن بخش از شعر براهني را ستايش مي کني که هميشه مورد انتقاد بوده. خيلي ها در اينجا براهني را خائن به شعر فارسي مي دانند البته من اين نظر را ندارم. براهني چه جايگاهي در شعر معاصر ما دارد؟

ستايش نکردم. بزرگ داشته ام. شعرهاي زندان و شعر براهني بعد از دهه هفتاد را تحسين کرده ام. راهگشايي براهني در «شعرهاي زندان» و شعرهاي «خطاب به پروانه ها» بي نظير بوده. «شعرهاي زندان»، زباني مناسب براي آن نوع شعر که ناچار در قالب هاي نامناسب نوشته مي شد، پيشنهاد کرد. برخورد واقع بينانه نويسنده با جامعه را هم مطرح کرد. فعاليت سياسي که قرار بود با هدف خدمت به خلق باشد، در ادبيات برخورد شکوهمند مي ديد و شکوه فعال سياسي مانع از ديده شدن واقعيت سرکوب و جامعه سرکوب شده بود. براهني زباني را به کار گرفت که قابليت نمايش محيط را داشت. زبان آن شعرها کمتر از شعرهاي هفتاد براهني، ناگزير نبودند. در شعرهاي هفتاد هم راه هاي نرفته اي را در شعر فارسي تجربه و پيشنهاد کرد. بگذريم که زيباترين نمونه هاي شعر فارسي معاصر، آغشته به همان شور که ذهن شرقي به آن عادت دارد در خطاب به پروانه ها و منتشر شده هاي بعد از آن آمده اند، اما اين شعرها از محدوده زيبايي شناسي شعر بيرون مي آيند و راهنمودهاي ديگري نيز مطرح مي کنند. لازم بود خطوط مستقيمي که رسيدند به سال هاي پنجاه، کج مي شدند. نمايش سردرگمي جمله و جابه جايي اجزا و تفويض مسووليت فعل به اسم و برعکس، حرف هاي ربطي که چيزي را به چيزي ربط ندادند، تکرار تا مرز رسيدن به مشاهده، لازم بود. نوشته اند در شعر براهني تکنيک بر شعر غلبه دارد. فقط در تعداد معدودي. و دليل دارد. مسلماً در بسياري از آن قطعه ها، مي نويسد تا تدريس کرده باشد. گفته اند خائن به زبان فارسي؟ کي گفته؟ با چه نيتي

من اين سوال را براي زير سوال بردن براهني نپرسيدم. او لااقل اين امکان را به شاعران ما داده که برگردند و دوباره درباره هستي شعر فکر کنند. حالا شايد نتيجه دقيقاً منطبق با اعتقاد براهني نباشد. تو اينطور فکر نمي کني؟

مدرک ما متن است، و منظره. نمي توانم حدس بزنم اعتقاد براهني چيست.

شعر شاعران داخل کشور را دنبال مي کني؟ نظرت درباره اين شعرها چيست؟

دنبال مي کنم. تجربه اي که پگاه احمدي و رزا جمالي در فارسي با چهره زن در زبان کرده اند، را دنبال مي کنم. با خوانش من، در شعر پگاه احمدي و رزا جمالي زباني که به کار گرفته مي شود تخته پرش اش همان فرهنگ مرسوم است، از آنجا خود را به بيرون، هر وقت بخواهد، مي تواند پرتاب کند و به زبان و زن، بيرون از فرهنگ رايج بپردازد

اما انتخاب کرده فرهنگ را تا تهش به زبان بياورد و انتخاب درستي کرده. شعر دگرباش را با دقت پيگيري مي کنم. آينده ادبيات فارسي در مسير دريافت هاي شعر دگرباش است، به خصوص که مقالات مربوط تئوريک هم بي وقفه ترجمه و تاليف مي شوند. در موارد خيلي معدود، دغدغه اين شعر، زبان است، ويژگي هاي شعر خود به خود کار را مي برد به فضاي متفاوت. تکنيک را تا حد ممکن نامرئي مي کنند. ساده نمي نويسند، تصور ساده نويسي به دست مي دهند. استثنا در اين مورد همسرش است که رفتاري خاص با زبان دارد و با قلع و قمع اصول، نه متن، و با آن صراحت که در ادبيات فارسي غايب بوده است، فارغ از اينکه در کدام حيطه بنويسد، شعر بي نظير مي نويسد. بابک سليمي نمونه موفق نگاهي است که در دهه هفتاد خواستند به ساختار جامعه، اما به يک لايه ديگر طبقاتي، بيندازند و نشد. کارهاي ترسيمي مهرداد فلاح يک جاي خالي را پر کرده، تبديل کلام به مينياتور، به جهان بيني، به شعر. گروه مطرود و بحث هايشان را مي خوانم

شعر مطرود و جمع نزديکش حساسيت هاي ويژه نگاه زن به شهر را مطرح مي کنند؛ يک جور همذات پنداري با زن- در- شرايط در اين شعرها هست. کارهاي علي سطوتي، آرش الله وردي، فريبا فياضي، فرزانه مرادي، بهنام بدري و سوده نگين تاج را مي توانستم با هم اشتباه کنم، با وجود تفاوت ها و نشانه هايي که هر کدام از خود در کار به جا مي گذارند. يک جور برابري جنسيت در آنجا اتفاق افتاده، يعني جنسيت تعين ندارد. شايد آن چه فريبا فياضي و سوده مطرح مي کنند، در ادامه، به تصوير جسمانيت زن- بيرون- از موقعيت برسد.

به استقبال روز همبستگی جهانی کارگران با منصور اسانلو

فدراسیون جهانی کارگران حمل و نقل (ITF) . کنفدراسیون جهانی اتحادیه های کارگری (ITUC) در یک فراخوان همبستگی ، روز 18 مرداد 1386 را به عنوان روزجهانی دفاع از منصور اسالو و محمود صالحی تعیین نموده است .

سندیکای کارگران شرکت واحد با سپاسگزاری از همه اتحادیه های کارگری در سراسر جهان به ویژه ITF و ITUC در حمایت از همبستگی کارگری و فراخوان جهانی آزادی منصور اسالو که زندگی خود و خانواده اش را وقف دفاع از عدالت اجتماعی و حقوق کارگران نموده و با تحمل خطرات جانی و ماه ها زندان با شرایط سخت در گذشته و خطر زندانی شدن در آینده ، هم صدا شده و در همین راستا از همه همکاران غیور و شرافتنمند شرکت واحد و نهاد ها و شخصیت های مدافع حقوق کارگری ، عدالت طلب ، آزادی خواه و طرفدار حقوق مدنی مردم ایران و همچنین خبرنگاران و روزنامه نگاران دعوت می نماید به نشانه همبستگی و درخواست آزادی فوری منصور اسالو از ساعت 10 صبح الی 7 شب روز پنجشنبه 18 مرداد 1386 در منزل ایشان به نشانی نارمک خیابان جانبازان غربی (گلبرگ) بین میدان سبلان و تقاطع مسیل باختر اول کوچه شهید علی اکبر امیری پلاک 343 طبقه اول حضور بهم رسانند .

سندیکا همچنین در راستای فراخوان جهانی کنفدراسیون بین المللی اتحادیه های کارگری و پیرو درخواست های قبلی خود آزادی فوری محمود صالحی کارگر صنف نانوای شهر سقز و مدافع حقوق کارگران را که در حالت بیماری در شهر سنندج است درخواست می نماید .

سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه

http://www.syndicavahed.org/

اقدام برای تشکیل کمیته پیگیری سرنوشت منصور اسانلو

در پی بی خبری کامل از وضعیت و سر نوشت منصور اسالو و عدم رعایت حقوق متهم درباره ایشان و ناکامی وکلا و خانواده در دریافت پاسخ مناسب از مسئولان معاونت امنیت دادستانی تهران و دیگر مقامات و مراجع قضایی کمیته ای از طرف خانواده ، وکلا و حقوقدانان و نمایندگانی از طرف سندیکا در آستانه تشکیل است که به صورت مستمر و برنامه ای سرنوشت آقای اسالو را پیگیری می نماید . این کمیته از همه علاقه مندان به این موضوع درخواست همکاری می نماید .

جهت همکاری با آدرس syndicavahed@gmail.com ارتباط برقرار نمایید .

تعقیب و مراقبت فعالان سندیکائی افراد ناشناس !!

بعد از انتشار اخبار احضارهای کتبی و تلفنی فعالان سندیکایی توسط دادسرای امنیت اخیرا" افراد ناشناسی با مراجعه به محله سکونت آقای ابراهیم مددی نایب رئیس هیئت مدیره سندیکا مراجعه نموده و از کسبه و بعضی از ساکنین منازل اطراف خانه ایشان درباره نامبرده تحقیق و پرسش نموده اند . در همین راستا در مورخه سه شنبه 9/5/1386 شخص ناشناسی که خود را دوست آقای عباس نژند کودکی عضو هیئت مدیره سندیکا معرفی نموده به منزل نامبرده واقع در منطقه افسریه مراجعه کرده و درباره وی شروع به تحقیق و پرسش نموده که با لو رفتن مشکوک بودن رفتار و سوالات متناقض توسط خواهر آقای کودکی شخص ناشناس به سرعت محل را ترک می نماید .

با توجه به انتشار اخبار فعالیت ارگانهای موازی خبر فوق از طرف وکلای نامبردگان مورد توجه و بررسی ویژه قرار گرفته است .

http://www.syndicavahed.org

انگلیسی اخبار فوق :

August 5, 2007

1) First News

Action to establish a follow up committee of Mansour Osanloo’s fate

As result of the complete newslessness about Mansour Osanloo’s situation and fate, and since there is no respect of his rights as the accused one, and due to the failure of his attorneys and family to get the proper response from the Authorities in the Security Deputy of Tehran Prosecutor and the other Judiciary Authorities, a committee is being established by his family, attorneys, lawyers as well as the Syndicate’s representatives to follow up Mr Osanloo’s fate constantly and strategically. This committee requests all people who concern this issue for further cooperation.

Contact with this email address for collaboration syndicavahed@gmail.com

2) Second News

Prosecution of the Syndicate’s Activists by the unknown plainclothes

After the news of the written and telephone summons of Syndicate Activists by Security Department of the Prosecutor was distributed to the public, unknown people went to Ebrahim Madadi’s residential neighborhood and questioned and asked from shops and people around his house about him. The same happened on August 1, 2007 in which the unknown person who introduced himself the friend of Abbas Najand Koudaki, member of the Syndicate Director Board, went to his house and asked some questions. When his behavior and contradictory questions were found doubtful by Najnadi’s sister, he suddenly left.

As the news of the same actions through the parallel organsations distributed, Mr Madadi and Najand Koudaki’s attorneys paid especial attention and investigation on this news.

http://www.syndicavahed.org